horticultureguilan
وبلاگ دانشجویان کارشناسی ارشد علوم باغبانی دانشگاه گیلان
دو شنبه 29 اسفند 1398برچسب:, :: 14:41 ::  نويسنده : vaniz

 با سلام خدمت شما دوستان گرامی

ضمن تبریک سال نو، لازم دانستم با ایجاد صفحه ای مشترک در فضای وب، نسبت به رفع موانع دسترسی به متون درسی، اطلاع رسانی به اعضا کلاس در موارد لازم، دسترسی به مطالب جدید مرتبط و غیرمرتبط با رشته و در نهایت مشارکت همه اعضا در ایجاد پایگاه کوچک علمی اقدام نمایم. امید است با همکاری خود باعث تحقق این هدف باشیم. برای دسترسی به مطالب لطفا در وبلاگ ثبت نام کنید.

با تشکر

فلاحت پیشه



شنبه 27 آبان 1398برچسب:, :: 1:17 ::  نويسنده : vaniz

 



چهار شنبه 3 آبان 1398برچسب:ازدواج, مجرد, خبر داغ, :: 20:55 ::  نويسنده : vaniz

 

خبر داغ؛ آقا جلال و سمانه خانم از جمع مجردین خارج و به جرگه متاهلین پیوستند(زوج خوشبخت،بدینوسیله تبریک ما همکلاسیهاتون رو پذیرا باشید. براتون آرزوی سربلندی و سلامتی داریم.).

با توجه به وقایع رخ داده در یکسال گذشته کارشناسان کلاس وضعیت را برای مجردان وخیم ارزیابی کرده و با این اوصاف که به طور متوسط هرچند ماه یکبار یک نفر از آنها به دام تاهل می آفتند، پیشنهاد میکنند تمهیداتی اندیشیده شود تا حداقل در آخر سال یکی دو تا مجرد داشته باشیم بابا به جون خودم ضایعس اگه همه متاهل شن،گفته باشم سوژه میشیم بین دانشگاههای کشور. در هرصورت اگر سرنخی از تاهل رو بین بچه ها پیدا کردید کارشناسان رو در جریان بذارید که یه کاری کنیم نشه. نظرشما چیه؟



یک شنبه 30 مهر 1398برچسب:عکس زیبا, :: 23:6 ::  نويسنده : vaniz

 

سلام دوستان،

چرا یه مدت نبودیم و ننوشتیم و ننوشتن و نخوندن و ندیدن و بی خیال بودن و دردسر داشتن و وقت نداشتن و تنبل بودن و اینترنت نداشتن و قهر بودن و کار داشتم و کارداشتی و کارداشتن و چی بنویسم و چرا بنویسم و لج کردن و اذیت کردن و وروجک بودن و وروجک نبودن و کوتلاس بودن و( بودن یا نبودن مسئله اینست) چطورم و چطوری و مرا در فیس بوک دنبال کنید و مدیر وبلاگ و عقد کردن و ( مرسی بابت تبریکاتون، ایشالا مراسم شادی شما،شیرینیتون محفوظ) شیرینی نخوردیم و فلان وسیله شکست و شکوندش و گرونه و شانس ندارم و سبزی کاری و کشت بافتی(به افتخارش) و... اینا به کنار؛ در مورد تصویر زیر(دانلودش کنید) نظراتتون رو بنویسید و بگید که چه برداشتی ازش دارید. از طرف مدیریت وبلاگ به نظراتی که پس از بررسی و داوری از نظر مفهوم و سبک نوشتن برتر تشخیص داده شوند میگیم آفرین ای ولا دمش گرم عجب احساسی...

 

 

 

 

 



شنبه 14 مرداد 1398برچسب:مهدی شهریاری, :: 13:55 ::  نويسنده : مهدی شهریاری

نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.               سهراب سپهری

TaranehhaGroups www.Hamtarane.com



سه شنبه 5 ارديبهشت 1398برچسب:, :: 11:10 ::  نويسنده : vaniz

 ضمن قدر دانی از تمامی دوستان همکلاسی به خاطر مشارکتشون در اداره وبلاگ ، تشکر ویژه دارم از دوستان نویسنده و اعضا وب به خاطر انتشار مطالب و آپدیت کردن وب. در لفافه از دوستان تقاضا دارم که در انتشار مطالب گزینه انتشار به عنوان پست ثابت را فعال نکنند تا مطالب با زمانبندی واقعی منتشر گردد،

و نیز

درخواست دارم بخش علمی را خالی نگذارید.

با تشکر فراوان



چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:, :: 20:13 ::  نويسنده : vaniz

از مهدی و وروجک بخاطر حذف نظراتشون معذرت میخوام.سهوی بود ولی نظراتشون جدا خوب بود و احتمال برنده شدن اونها تو مسابقه وجود داره.



  "نامه ی چارلی چاپلین به دخترش" آیا واقعاً دست نوشته ی پیر روزنامه نگار، آقای فرج الله صبا می باشد یا اینکه ترجمه ی کتاب دیوید رابینسون توسط مهشید ظریف سیده تبریزیان است.

 در سایت های متفاوت، تناقض هایی را در این رابطه مشاهده نموده ام اما اکثر سایت ها وصیت نامه ی مذکور را دست نوشته ی روزنامه نگار روزنامه ی روشنفکری یعنی آقای فرج الله صبا که به چارلی چاپلین منتسب شده را تصدیق می کند.  

به هر وجه، این دست نوشته یا واقعاً وصیت نامه، دارای قسمت های جالبی ست که خواندنش خالی از لطف نیست:

متن نامه:

  .....شنیده ام نقش تو در این نمایش پر نور و پر شکوه نقش شاهدخت ایرانیست که اسیر تاتارها شده است شاهزاده خانم باش و بدرخش اما اگر قهقه تحسین آمیز تماشا گران عطر مستی آور گلهایی که برایت فرستاده اند ترا فرصت هوشیاری دادند در گوشه ای بنشین نامه ام را بخوان من پدر تو هستم. جرالدین!....به دنبال نام تو، نام من است: چاپلين! با همين نام، چهل سال پيشتر مردم روي زمين را خنداندم و بيشتر از آنچه آنها خنديدند، خود گريستم.

 .......من خواهم مرد و تو خواهي زيست. اميد من همه آن است كه هرگز در فقر زندگي نكني. همراه اين نامه يك چك سفيد برايت مي فرستم، هر مبلغي كه مي خواهي بنويس و بگير. اما هميشه وقتي دو فرانك خرج مي كني با خودت بگو: «سومين فرانك مال من نيست، اين بايد مال مرد گمنامي باشد كه امشب به يك فرانك نياز دارد». جستجويي لازم نيست اين نيازمندان گمنام را اگر بخواهي همه جا خواهي يافت. اگر از پول با تو حرف مي زنم، براي آن است كه از نيروي فريب اين بچه هاي شيطان، خوب آگاهم. من زماني دراز در سيرك زيسته ام و هميشه و هر لحظه، به خاطر بندبازاني كه از روي ريسماني نازك راه مي روند، نگران بودم. اما اين حقيقت را با تو بگويم دخترم: مردمان بر روي زمين استوار بيشتر از بندبازان روي ريسمان نااستوار سقوط مي كنند . شايد كه شبي درخشش گرانبهاترين الماس اين جهان ترا فريب دهد. آن شب اين الماس ريسمان نااستوارتر خواهد بود و سقوط تو حتمي است. شايد روزي چهره زيباي شاهزاده اي تو را گول زند، آن روز تو بندبازي ناشي خواهي بود و بند بازان ناشي، هميشه سقوط مي كنند.

این را میدانم به روی صحنه جز تکه ای حریر نازک چیزی بدن تورا نمی پوشاند......هيچ چيز و هيچكس ديگر در اين جهان وجود ندارد كه شايسته آن باشد كه دختري ناخن پايش را به خاطر او عريان كند. برهنگي بيماري عصرماست ومن پيرم و شايد كه حرفهاي خنده دار مي زنم. اما به گمان من تن عريان تو بايد مال كسي باشد كه روح عريانش را دوست مي داري. بدنيست اگرانديشه هاي تو دراين باره مال ده سال پيش باشد، مال دوران پوشيدگي! نترس! اين ده سال تو را پيرتر نخواهد كرد؛ به هر حال اميدوارم كه تو آخرين نفري باشي كه تبعه ی جزيره ی لختي ها مي شوی.



چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, :: 23:21 ::  نويسنده : دانیال دهقان

 خاطرات ترم گذشته / طنز و بسیار دیدنیسه روز مانده به امتحان

 

خاطرات ترم گذشته / طنز و بسیار دیدنیدو روز مانده به امتحان

 

خاطرات ترم گذشته / طنز و بسیار دیدنیشب امتحان

 

خاطرات ترم گذشته / طنز و بسیار دیدنییک ساعت مانده به امتحان

 

خاطرات ترم گذشته / طنز و بسیار دیدنیسر جلسه امتحان

 

خاطرات ترم گذشته / طنز و بسیار دیدنیهنگام خروج از جلسه

 

خاطرات ترم گذشته / طنز و بسیار دیدنییک هفته بعد از امتحان



جمعه 9 تير 1391برچسب:, :: 19:29 ::  نويسنده : نفیسه برجی

 

 

یک ماهی شگفت انگیز که در آبهای اطراف تایوان کشف شده و در موزه طبیعت تایوان نگهداری می شود.

این ماهی کاملا به رنگ طلایی است و دانشمندان قسمت هایی از بدن این ماهی زیبا را دارای طلای خالص ۲۴ عیار میدانند !

 

 

 



 سلام

به دقت عکسارو ببینید و بعدش ادامه مطلب رو بخونید...

 

 



ادامه مطلب ...


جمعه 2 تير 1391برچسب:, :: 12:41 ::  نويسنده : نفیسه برجی
پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, :: 15:48 ::  نويسنده : کاظمی کاظمی
لا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، به درستی که یاد خدا آرامش بخش دل هاست.

  یک پژوهشگر هلندی که بیشترین تحقیقات و بررسی های خود را در زمینه روان شناسی انجام داده، اعتراف کرد که یکی از بهترین راه های کاهش بحران روحی روانی، ذکر جلاله "الله" است.
او که استاد دانشگاه "آمستردام" است، در اظهاراتی گفت: «اگر از بحران روحی – روانی رنج می برید و احساس می کنید که فشار زندگی بر شما زیاد است، برای کاهش این گونه فشارها و بحران ها، به گفتن ذکر "الله" پناه ببرید زیرا تکرار این لفظ باعث تنظیم شدن ضربان روان انسان می شود.»
وی در ادامه افزود: «بنده سه سال بر روی این مسأله تحقیقاتی انجام دادم و حتی تأثیر این لفظ بر بیماران غیر مسلمان را لمس کردم. حتی افرادی که نمی توانند به زبان عربی صحبت کنند، با ذکر این لفظ تأثیر آن را دریافت خواهند کرد.»
این استاد دانشگاه هلندی همچنین گفت: «نتایج حاصل از تحقیقات انجام شده، بی نظیر و حیرت آور بود. حرف الف که در ابتدای کلمه "الله" وجود دارد، هنگام خروج بر روی سینه افراد تأثیر می گذارد. حرف لام که پس از آن می آید نیز هنگام تلفظ آرامش خاصی را به فک و صورت انسان می دهد. حرف هاء هم در پایان این لفظ ، موجب راحتی در تنفس می شود و پس از پایان آن آرامشی غیر قابل توصیف به انسان می دهد زیرا بر اثر تلفظ این حرف، ریه انسان که مرکز و عصب دستگاه تنفسی است، تأثیر بسزایی بر روی قلب می گذارد و موجب تنظیم تنفس می شود.»
در پایان گفتنی است، خداوند متعال در یکی از آیات سوره "الرعد" در قرآن کریم می فرمایند: «الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللًّهِ الا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ. ترجمه: آنانکه ایمان آوردند، قلبشان با نام خداوند به آرامش می رسد، به درستی که یاد خدا آرامش بخش دل هاست.»/



پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, :: 15:45 ::  نويسنده : کاظمی کاظمی
یه روز یه ترکه
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد
جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد،
فداکاری کرد، برای میهنش


یه روز یه رشتیه
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی ظلم وستم تلاش کرد،
برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای دین و سرزمینش کرد
.

یه روز یه لره بود
کریم خان زند
ساده زیست ، نیك سیرت و عدالت پرور بود و تا ممكن می شد از شدت عمل احتراز می كرد.
یه روز ما همه با هم بودیم.. ،
ترک و رشتی و لر و قزوینی و اصفهانی و...
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
و قفل دوستی ما رو شکستند .. ؛

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم،
به همدیگه می خندیم،؟!!!و اینجوری شادیم !!!!.. ؛

 




صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد